جدول جو
جدول جو

معنی بنه سو - جستجوی لغت در جدول جو

بنه سو
طحال طحال گوسفند و گاو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حرکت دسته جمعی یک خانواده با تمام اموال و دارایی از جایی به جایی یا از شهری به شهر دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(بُ نَ / نِ کَ)
حرکت با جمیع کسان و دارائی از ناحیه ای به ناحیۀ دیگر. (فرهنگ فارسی معین).
- بنه کن رفتن، با تمام خدم و حشم و کسان و اموال بمکان دیگر نقل کردن. از جایی بجایی کوچ کردن و رفتن با تمام دارایی و خدم و حشم. از بیخ و بن برکندن و قطع علاقه کردن از جایی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مسن. سان. فسان. حجرالمسن. سنگی که با آن چاقو و کارد تیز کنند. (یادداشت بخط مؤلف). سنگ ساب
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
رود قره سو، یا زرینه رود. از الوند سرچشمه میگیرد. کوه الوندمرکب از توده هایی است که بین آنها دره هائی واقع شده و در هر یک چشمه های فراوان دیده میشود. تمام این جویبارها در جلگه به هم ملحق و آبهای شمالی به هم متصل شده تشکیل زرینه رود یا قره سو را میدهند. سد مشهور ساوه که اکنون خراب است بر روی قره سو بوده است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 380، 387، 394، 397). رود قره سو یازرینه رود در شمال قم از مغرب به مشرق جاری است و رود اناریار که از خوانسار سرچشمه میگیرد و از جنوب به شمال جاری است از شهر قم گذشته به آن ملحق میشود و شعب دیگر نیز از کوههای خلجستان بدان متصل میگردد
لغت نامه دهخدا
(چَ نَسَ)
دهی است از دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن که در 10 هزارگزی شمال فومن و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ صومعه سرا به رشت واقع شده. جلگه و معتدل است. 238 تن سکنه دارد. از رود خانه گاز رودبار مشروب میشود. از محصولاتش برنج، توتون، سیگار و چای است. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ گَ)
دهی از دهستان باغک بخش اهرم است که در شهرستان بوشهر واقع شده است. دارای 998 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ مَ وِ)
دهی از دهستان منگرۀ بخش اندیمشک است که در شهرستان دزفول واقع شده است. و دارای 150 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ وَ)
دهی از بخش قلعه زراس است که در بخش شهرستان اهواز واقع است. و دارای 106تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
فرد یا افرادی از قشون که در اردوگاه برای حفظ بنه مانند. حارس بنه. حافظ بنه مانند بنه در جنگ. پایندۀ بنه.
- امثال:
وقت مواجب سرهنگ است، وقت جنگ بنه پا. (یادداشت بخط مؤلف).
بنه پاینده. آنکه بنۀ قشون را نگهبانی کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
مخمس. پنج ضلعی. پنج پهلو. پنج بر
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ یِ)
بچه که از کوچه بردارند و پرورش دهند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). کودکی که از راهگذر برداشته باشند. (ناظم الاطباء). لقیط. کوی یافت، کلمه ای است که اشعار بر فنای چیزی و انقطاع آن میکند و در اشعار بر فنا استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). و مبنی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قره سو
تصویر قره سو
ترکی سیاه رود سیاه آب سیا هاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه پا
تصویر بنه پا
آنکه بنه (قشون) را نگهبانی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه کن
تصویر بنه کن
حرکت با جمیع کسان و دارایی از ناحیه ای بناحیه دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه کن
تصویر بنه کن
((~. کَ))
حرکت دسته جمعی یک خانواده یا یک دسته از جایی به جایی
فرهنگ فارسی معین
سبوس برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
از خاندان های ساکن در روستای امره از نمارستاق نور
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: آدم آب زیر کاه
فرهنگ گویش مازندرانی
سمت پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
پاجوش که از کنار ساقه ی اصلی روید
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ زیرین آسیا، سنگی که روی آن ادویه سایند
فرهنگ گویش مازندرانی
بنه کن
فرهنگ گویش مازندرانی
طرف پایین، قاشق چوبی بزرگ، شبیه ملاقه
فرهنگ گویش مازندرانی
سحرگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
بزمجه
فرهنگ گویش مازندرانی
محل دوشیدن گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی
برای این، به خاطر این
فرهنگ گویش مازندرانی
پخته شده، له شدن میوه جات
فرهنگ گویش مازندرانی
مقدار گندم به جامانده در مزرعه که افراد محتاج، پس از خرمن
فرهنگ گویش مازندرانی
سینه خیز
فرهنگ گویش مازندرانی
خزیدن، با شکم خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
محل اتراق گالشان و چوپانان، روی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
سیب زمینی ترشی نوعی گیاه غده ای شبیه به سیب زمینی که ریشه
فرهنگ گویش مازندرانی
بار و بنه دامداران، نام مرتعی در شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی